ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

ناگفته ها

گذری بر زشتی ها و زیبایی های پنهان

ما و انتخابات...!

هر کسی که من خوب میشناسه میدونه گرایش سیاسی من چیه و بیشتر طرفدار کدوم جناحم. بعله درسته... هیچ جناحی.

اصولا از زمانی که در سال 78 به خاطر خاتمی جو گیر شدم و تمام پول هامو می دادم روزنامه میخریدم تا سریال های جذاب ابراهیم نبوی و اکبر گنجی رو در روزنامه خرداد و توس و جامعه بخونم دیگه هیچ وقت به طور جدی به این مسایل فکر نکردم. خیلی هم در بحث های سیاسی شرکت نکردم و فقط و فقط شنونده بودم... اون هم به زور اگه مجبور بودم. بیشترین روزنامه ای هم که خوندم همشهری بود، اون هم به خاطر آگهی هاش!! به نظرم مفید ترین روزنامه در بین روزنامه های دیگه بود. چون حداقل چهار تا آگهی میدیدی و نرخ ماشین و وسایل دستت می اومد. ولی اون های دیگه چی؟؟ فقط از این و اون بد میگفتن.

اما چرا الان دارم در مورد انتخابات میگم؟! خوب معلومه مثل همه ایرانی های دیگه مناظرات کاندیدا ها رو دیدم و بیشتر از پیش از این رییس جمهور بی شخصیت متنفر شدم. این احساس همه است. مگر زنش که اون هم احتمالا بعد از این برنامه ها دنبال یکی دیگه می گرده تا بهش رای بده. موسوی رو هم می شناسم. درسته به اندازه هاشمی نه... ولی سوابقش رو کمتر کسی هست که ندونه. کروبی رو هم می شناسم. همینطور رضایی رو. هر انسان عاقلی وقتی این چهار نفر رو با هم مقایسه می کنه میگه: موسوی... درسته که یک رییس جمهور باید اونقدر مسلط باشه که تو صحبت هاش از "چیز" استفاده نکنه و بتونه یک بحث رو به راحتی کنترل کنه اما باز هم بهتر از هیچ چیه. اگه هم نشد بعدش کروبی.... ته تهش هم رضایی.... اما ا.ن. نه...!همینه که میریم پای صندوق و رای میدیم به موسوی... اما چهار سال بعد... همه دارن از موسوی بد می گن. از این که قول داده تا این اخلاق موجود رو عوض کنه اما نکرده، از این که قرار بود اقتصاد شکوفا بشه اما نشده و از این که قرار بوده سیاست خارجی رو سامان بده....چرا؟ مگه همین مردم نبودن که چهار سال پیش می گفتن موسوی. اونوقته که اگه سوال کنیم می گن: ما نمی خواستیم احمدی بشه به همین خاطر به موسوی رای دادیم. چون قیافه اش تمیز تر بود. همون فکری که در مورد خاتمی کردن و 8 سال هم گذشت. غافل از این که فقط اگه موسوی بشه رییس جمهور کافی نیست. چون بعدش مجلس هم باید طرفدارش بشه و تازه اگه همه درست بشه مجمع تشخیص مصلحت نظام داریم، بعد شورای نگهبان و بعد....

خلاصه مطلب. توقع زیادی از رییس جمهور نباید داشت. فقط همین که تر و تمیز باشه و خیلی نخواد چیزی رو تغییر بده کافیه. انتظار معجزه نباید داشت. هر وقت شک کردیم می تونیم برگردیم دوره خاتمی رو مرور کنیم که به اصطلاح تمام کارشناس ها و عقلا جمع بودن اما هر وقت صلاح نبود جلوی کارها گرفته می شد. بماند که خود خاتمی هم در جایی که باید به قول هاش عمل نکرد (دیگه نمیشه بیشتر از این وارد جزئیات شد!؟!) و خیلی ها رو از خودش نا امید کرد.

 

یادمون باشه اگه به خاطر این که ا.ن. رییس جمهور نشه، به کسی دیگه که واقعا قبولش نداریم رای بدیم میشه همونی که چهار سال پیش شد. اینجاست که باید تصمیم بگیریم رای بدیم یا ندیم!

از حرف تا عمل!

در همه مراحل زندگی حتما برخورد داشتین با افرادی که پر از ایده و فکر هستن و هر لحظه که پیششون هستیم کلی به اصطلاح چیز یاد میگیریم. از هر دری میگن و از هر جایی که فکرش رو بکنی اطلاع دارن. تمام قانون ها رو میدونن، تمام اخبار رو شنیدن و تحلیل های جذاب می کنن و علاقه شون در اینه که این تفکرات رو با دیگران در میان بذارن. این افراد در دید اول و شاید هم تا دید چندم خیلی جذاب هستن و همه دوست دارن یک جوری خودشون رو بهش نزدیک کنن تا بتونن از فرصت هایی که بدست میاد جهت پیشرفت خودشون استفاده کنن. اما....خیلی نمیگذره که می بینی اون طرف خودش هنوز هیچ کاره است....

من از این نمونه هام توی زندگی زیاد دیدم. تو دنیای موسیقی یکی بود که با همه آشنا بود... با همشون هم حداقل یک چایی رو خورده بود و سازی زده بود... شماره موبایل همه رو هم داشت. هر وقت هم که اسم یکی رو میبردیم تمام زندگی نامه اش رو تعریف می کرد. اما هنوز که هنوزه به هیچ جایی نرسیده و همون نقطه اولش باقی مونده. یکی دیگه بود تو فامیلمون که خدای نظریات اقتصادی بود و به هر کی میرسید ایده میداد که اگه فلان کار رو بکنی موفق میشی. افسوس که خودش هنوز هشتش گرو نهشه! یا یکی از آشنا ها بود که تمام کشورها و جاهای دیدنیشون رو حفظ بود و برای همه تعریف می کرد که اگه رفتین فلان کشور، برین فلان شهر و بهمان رستوران... غذاش محشره! اما خودش پاشو از ایران بیرون نذاشته بود!

این دسته آدم ها همیشه بودن و تا ابد هم خواهند بود. به نظر من وجودشون یک نعمته. چون اگه نباشن هیچوقت انسان پیشرفت نمی کنه. از مصاحبت با این افراد – اگه نکته سنج باشی و باهوش – میتونی خیلی درس ها بگیری. در یک دوره از زمان فکر می کردم نباید وقتم رو تلف کنم و به حرفاشون گوش کنم. اما چند سالیه که کاملا نظرم عوض شده. "از هر سری یک فکری بلند میشه" این ضرب المثل قدیمیه. هیچ وقت یک آدم وقت تجربه کردن همه چیز رو نداره. پس به نفعشه که به حرف دیگران گوش بده و اگه چیز خوبی توش بود بگیره.

اما یک سئوال توی ذهنمه و مدام از خودم می پرسم: "کل اگر طبیب بودی.... سر خود دوا نمودی!؟!" واقعا چرا فقط حرف؟ آیا شروع کردن و انجام دادن یک کاری، اینقدر سخته که فقط فکرش رو می کنی؟ اگه خودت به حرف هایی که زده بودی عمل کرده بودی، موفق نمی شدی؟ چرا باید ایده ها و افکارت رو دیگران بردارن و ازش استفاده کنن؟ شاید واقعا جراتش رو ندارن؟ شاید هم همت لازم رو ندارن؟ پس آیا این طور افراد حق اعتراض دارن؟ حق دارن مدام گله و شکایت کنن که من وضعم اینطور و اون طوره؟....

آخرش یک جمله بگم که یکی از دوستام در قالب یک ایمیل فرستاده بود. خیلی جای فکر کردن داره...

"خداوند برای هر پرنده ای دانه ای قرار داده... اما این دآنه توی لانه اش نیست"